"رزمندگان" ، معماران "روح تاریخ" و "جسم جغرافیای ایران"
سالگشت ۸ سال "دفاع در برابر استکبار و اشغال "_ ۱۳۹۳
بسمالله الرحمن الرحیم
تشکر میکنم که بنده را هم که نه در جنبههای نظری این کار، و نه در جنبههای عملی و اجرایی آن تخصصی ندارم دعوت کردند برای این که در حوزه کاری که اجمالاً به خود ما مربوط است از آن زاویه به قضیه نگاهی کنیم گرچه برای دوستان حتماً تازگی نخواهد داشت.
بعد از این که جنگ تمام شد امام(ره) یک پیامی دارد وقتی که سال 67 بحث سازندگی بعد از جنگ مطرح شد همین چند وقت پیش بطور اتفاقی دیدم. چندتا پیشنهاد، منتهی دستور بود منتهی چون به دو سوم از دستورهای ایشان عمل نشده باید بگوییم امام پیشنهاد کرده است! یکیاش این بود که یکی دوتا از این شهرهای جنگزده یا مناطق جنگ زده شهرها را به همان شکل حفظ کنید و آنها را آباد نکنید. مشکلات حقوقیاش را حل کنیم کسانی که آن جا صاحبان خانه بودند آنها را راضی کنید و برایشان جای دیگری خانه بسازید و حتی پیشنهاد داد دو – سهتا از شهرهای کوچک که کلاً در جنگ خراب شده یک شهر دیگری کنار آن ساخته بشود و این شهر را دوباره بازسازی نکند و همینطور این را نگه دارند. آنجا امام(ره) میگوید که برای این که نسل میداند چه خبر است ولی پنجاه سال دیگر فقط از طریق تاریخ و خواندن میخواهند با اینها ارتباط برقرار کنند باید بیایند ببینند. متأسفانه با این که خیلی دستور واضحی بود عمل نشد الآن ما چنین چیزی در مناطق جنگی داریم؟ حتی در خود خرمشهر که کل این شهر به یک برج و باروی جنگی تبدیل شده بود جز چندتا ساختمان، یعنی آنها را هم نتوانستند یعنی صاحبخانه پول نداشته آنجا را بسازد و الا همه را از بین بردند در حالی که شما الآن در بعضی از کشورها میروید 70- 80 سال جنگ بوده، چندتا محله و خیابان را همانطور نگه داشتند. اصلاً توریست جذب میکند یعنی به لحاظ اقتصادی هم به نفعشان است فرهنگ و هویت میسازد. مثلاً در بعضی از شهرهای اروپایی کنار چهارراه یک تابلو زده که اینجا محلی بود که فلانی در فلان سال اینجا ایستاده یک نُطقی در این مورد کرده است. همین! اصلاً معنای آن خانواده عوض میشود، احساس آدمهایی که دارند در آن خیابان قدم میزنند عوض میشود، خیابان کاملاً بُعد فرهنگی پیدا میکند و از این قبیل.
این بحث بسیار مهمی که الآن بین دوتا بزرگواران شد، حالا آن جنبه اجرایی را نمیگویم که البته آن مهم است کل اصرار دوستان این است که یک وقتی نشود که کل کار تصویب بشود بعداً بیایند بگویند که حالا هنرمندان هم بیایند نظر بدهند. همزمان با مشارکت برود، ایشان هم فرمودند که این کار مدنظرشان است حالا دیگر عمل آن مانده است، ولی یک بحث دیگری هم اینجا شد که تفاوت معنای کار یعنی کپیبرداری تکنیکی یا کپیبرداری معنایی که دوتا مقایسه کردیم بین برجی که در ایتالیا است با برج سلطانیه، ما چون یک غلوّی از دو طرف داریم در داخل کشور هم داریم، از یک طرف دوستانی که معتقدند معماری و شهرسازی، طراحی، مجسمهسازی، هیچی جز تکنیک نیست ربطی به فرهنگ ندارد، و نتیجهاش هم همین است که همین اواخر یک مسجدی در ولیعصر ساختند از بیرون که مطلقا معلوم نمیشود که این مسجد است داخل آن هم که رفتند دوستان میگفتند این اصلاً معلوم نیست که مسجد است! در حالی که از نظر شرعی و فقهی ما هیچ آیه و حدیثی نداریم که گفته شده باید مسجد باید گنبد داشته باشد، اصلاً چنین چیزی نداریم، حتی مناره و مأذنه بلند نهی هم شده است! مساجدی که مزیّن میشوند زخرف، یعنی زینت، مزخرف یعنی مزیّن، مسجدی که خیلی باشکوه مادی، مثل بتخانه و مثل کلیسا و مثل کاخ میسازند از یک چنین چیزهایی نهی شده است حتی در روایت داریم حضرت که در آخرالزمان تشریف که میآورند من ندیدم جای یکه گفته باشند ایشان مسجد میسازند، ولی دیدم که گفتند ایشان یکسری از مساجد آن را خراب میکنند. عکس آن را دیدیم، مخصوصاً مساجدی که شکوه شاهانه دارد و از حالت سادگی بیرون میآید. همین مصلی تهران که داشتند اجازه آن را از امام(ره) میگرفتند امام و رهبری جوابی که میدهند و آقای هاشمی نامهای به امام نوشتند که ما می خواهیم چنین چیزی بسازیم مجوز شرعی میخواهیم امام اجازه میدهد و در همان 5 خط امام یک جمله مینویسد که خیلی جالب است امام میگوید مواظب باشید مصلای شما مثل مساجد اسلام آمریکایی نشود. مسجدی باشد که سادگی مساجد صدر اسلام را نشان بدهد و در آن شکوه معنویت باشد نه شکوه مادی. یکی از چیزهایی که اینجا باید به آن توجه کنیم این است شکوه معنوی گاهی اتفاقاً در سادگی است شکوه مادی است که هرچی دنگ و فنگ آن بیشتر باشد احساس میکنید باشکوهتر است.
پس این دو طرف این قضیه، دوتا مبالغه وجود دارد یکی این طرف که بگوییم اصلاً فرقی نمیکند. فرق نمیکند آن وقت نتیجهاش این میشود که چیزهایی که این برجها و ساختمانهایی که میگویند علامت فراماسونری است بعضی از انواع طراحیهایی که نماد صهیونیستها یا نماد فراماسونری شده است کشورهای مختلفی در دنیا، برجی در خود واشنگتن هم هست روی دلار آمریکا هم هست، در متون فراماسونری هم هست و در شاید 7، 8، 10تا کشور از آمریکای لاتین تا آسیا عین هم هستند، البته من قبلاً حساس نبودم چون فکر میکردم یک چیزی همینطوری میسازند بعد دیدم این سمبل آنهاست، تا توی خود ایران که گفتند در چند شهر و پارک و میادین عین این ساخته شده است. البته این یک بحث است. یک بحث هم از آن طرف وسواس است دچار وسواس شدن است که انگار آجر روی آجر گذاشتن اسلامی و غیر اسلامی دارد! حتی نوع مالهکشی سیمانش را هم باید بگوید که این اسلامی است یا نیست؟! نه. از این طرف افراط نشود از آن طرف با این چشم نگاه کنی همین الآن توی همین سالن 4- 5تا علامت فراماسونری و صهیونیستی گیر میآوری! تبدیل به وسواس بیمارگونه نباید بشود درست است ما در هیچ آیه و حدیثی اساساً در باب معماری، شهرسازی، طراحی، هیچ توصیه واجب و حرامی به عنوان شکل و شمایل نداریم. معماری، شهرسازی و طراحی تا آنجایی که با اخلاق مربوط میشود جنبههای اخلاقی، یا یک جاهایی به حقوق مردم، به حقوق مربوط میشود این جاها اسلامی و غیر اسلامی دارد و آن جایی که پیام و الهام میدهد اسلام در جزئیات وارد نشده، اما فرض کنید وقتی در یک مکتبی میگوید رحمت، شجاعت، برادری، اخلاق، گذشت، آرامش، توطمأنینه، تعاون علی برّ و التقوی، و از این قبیل؛ اینها ارزش است معنیاش این است که هر نوع طراحی، شهرسازی و معماری که به گسترش این ارزشها و انتقال این مفاهیم فرهنگی کمک کند به همان میزانی که کمک میکند الزامی است. اگر یک مجمسهای ساختی که وقتی مردم توی خیابان رد میشوند یا در همین موزهها به آن نگاه میکند این دچار افسردگی و یأس میشود دچار نیهیلیزم میشود که یعنی چه؟ دیدید بعضی از مجسمهها را آدم نگاه میکند حالت تهوع به آدم دست میدهد نخوت، پوچی، بیارتباطی، تشتت روحی در آن هست، بعضی از نقاشیها هست، در فیلم هست، در انیمیشن میتواند باشد، در یک کاریکاتور میتواند باشد، حالا در سینما و کاریکاتور واضحتر است درخانهسازی و معماری وضوح آن کمتر است همه فهم نیست، زودیاب نیست، دیریاب است ولی کم و بیش هست. معماری ساختمانی که وقتی وارد آن میشوی احساس آرامش و معنویت میکنی، دوست داری توجه کنی و تمرکز کنی، دوست داری خلوتی که در آن ایجاد میکند در آن خلوت درباره خودت به اندیشه فرو بروی و فکر کنی، تا یک محیطی که شما را به خلوت میبرد ولی که خلوت شیطانی، آن هم دعوت به خلوت میکند. ما دو جور خلوت داریم بلکه چند جور داریم. یا یک نوع شهرسازی و معماری و طراحی که توده میسازد جمعیت را تبدیل به یک توده میکند یا آن که نمیکند تودهزدایی میکند که باز هر کدام میتواند مثبت یا منفی باشد چون تودهای دیدن و تودهای شدن یک آثار مثبتی دارد مثل هماهنگی، مثل تعاون، و... یک نوع تودهای شدن هم آثار منفی دارد مثل هیجانزدگی، جمعی و بیعقل حرکت کردن، انحلال فرد در جمع و از این قبیل. خب امروز غربیها در این قضایا دارند فکر میکنند، دارند بحث میکنند و بحثهای آکادمیک میکنند، ما متأسفانه – البته نباید متأسفانه گفت چون کار تازه شروع شده است – و چون همهاش ترجمه است و لابلای این ترجمه، خیلی کم میبینیم افرادی که هم با مفاهیم و ارزشهای اسلامی آشنا باشند و هم با معماری و شهرسازی و هم با این پیام فرهنگی که اینها دارد، با هرسهتایش آشنا باشند و بعد شروع کنند متناسب با این فرهنگ و این شرایط و این اقتضائات تولید کردن. آن وقت آیا ما با معماری و شهرسازی غربی یا شرقی یا با موزه جنگی که آنها میسازند مشترکاتی خواهیم داشت؟ حتماً مشترکاتی داریم. بالاخره همه چیز که متفاوت نیست در یکسری کلیدها و در یکسری از ابزار و در یکسری از مفاهیم در هر جنگی اتفاقات مشابهی میافتد. اتفاقاً من چندتا عکس از این موزههای جنگی که در غرب بوده با خودم آورده بودم که متأسفانه در منزل جا گذاشتم. مجسمه سربازان را در موزه جنگ در حیاط طوری چیده که حالت انگار از روی یک عکسی ساختند دقیقاً نشان میدهد که اینها به لحاظ روحی و جسمی در چه حالی بودند؟ زیر باران، اسلحهها دستشان، بعضیها خسته، بعضیها مجروح، بعضیها سالم، بعضیها امیدوار، یکی ایستاده با اشاره دست میگویند که بروید، یکی ایستاده وا داده و... اینها دقیقاً حالت واقعی جنگ را نشان میدهد. اما یک بُعد فرهنگی هم در این مجسمهها هست که وقتی جنگ ما را دیدند آن را ببیند یک جاهایی را میگوید عین جنگ ماست و یک جاهایی را کاملاً میفهمد که متفاوت است میگوید ما در جنگمان چنین چیزهایی را نداشتیم اینطوری نبودند یا اینطوری بودند ما یک اشتراکاتی هم در تکنیک و هم در محتوا داریم. و یک تفاوتهایی هم داریم این که بدانیم اشتراکات و تفاوتها دقیقاً کجاست همان بحثی که یکی از دوستان گفتند که کپیبرداری در تکنیک آری، کپیبرداری در محتوا و در آن معنایی که میدهد لزوماً نه.
اما یک سؤال دیگر اینجا مطرح است که اینهایی که در حوزه فلسفه معماری و شهرسازی و فلسفه هنر بحث کردند – شما استادید بهتر از من میدانید – در آن قضیه بحث کردند و آن این است که چقدر تفکیک "فرهنگ" از "تمدن" امکان دارد؟ اصلاً فرق فرهنگ و تمدن چیست؟ اینها همیشه با هم هستند اما یک جایی میشود که یک مرز ذهنی کشید؟ ممکن است عینی نشود اما مرز ذهنی میشود کشید بین فرهنگ و تمدن؟ که تمدن جنبه سختافزاری فرهنگ باشد یا آن جنبه تکنیکیاش باشد؟ فرهنگ جنبه نرمافزاری تمدن باشد کجا مرز اینها ساخته میشود؟ یک خانه یا یک موزه یا یک جایی که ساخته میشود همه جا یک تکنیکهای مشترکی دارد، همه خانه میسازند، همه ساختمان و شهر میسازند. یک وقت جنبههایی به لحاظ امنیت و تکنیکهای خانهسازی و... اینها یک تفاوتهایی دارند شما میفهمید از روی عکس میفهمید کشور به کشور لازم نیست شهر به شهر هم میشود. الآن برای ما و شما تصویر بگذارند از روی آن خانهها میفهمیم که اینجا مثلاً شمال است یا سیستان و بلوچستان است یا کردستان است یا یکی از شهرهای بزرگ کلانشهر است، این را میفهمیم. راجع به کشورها هم که خیلی راحتتر میشود قضاوت کرد. البته هرچه جلوتر میآییم چون یک شبیهسازی و یکسانسازی در همه جهات دارد در اثر این رسانهها و دانشگاهها اتفاق میافتد که متون آن تقریباً همه مشترک شده، و حرفها مشترک شده است یعنی از دانشگاه مالزی تا کابل، تا لندن تا آمریکای لاتین میرویم در بحثها و در پرسش و پاسخها و سؤالات میبینید همه تقریباً نزدیک به هم شدند که این یک مزایایی و یک مضارّی دارد. راجع به خانهسازی و شهرسازی همین اتفاق افتاده است ولی در عین حال این تفاوتها دیده میشود. یک ارزشهای مشترک جهانی است که همه میخواهند در جنگها و انقلاباتشان اینها را به بقیه نشان بدهند مثلاً این که ما شجاع بودیم مردم ما و رزمندههای ما مثلاً غیرت داشتند. ما مشکلات را تحمل میکردیم، شما هرجا میروید یک چیزی مثل مقاومت استالینگراد در جنگ روسها یا هر کشور دیگری که بروید از این موارد دارند یا کیاف میروید عین همین تعبیر را یک جایی دارند و عین همین تعبیر را سعی میکنند یک جایی در موزههایشان هم نشان بدهند هر کدام یک سمبل مقاومتی که یک به ده ایستادند در جنگهایشان دارند و این را شروع کردند با گاهی مبالغه و غیر مبالغه اینها را سازماندهی کردند غرب و شرق هم هست. کشورهایی که جنبه هویت ملی و انقلابی به لحاظ ایدئولوژی در آنها قویتر بوده معمولاً اینها در یادمانها و موزهها حساستر و دقیقتر و قاطعتر عمل کردند. کشورهایی که روحیه لیبرال مسلکتر داشتند سعی کردند سریع بازسازی کنند خیلی مسئله هویتی – ایدئولوژیک برایشان مطرح نبوده و مسئله پیشرفت مادی بوده است تا آنجایی که میخواهند پز بدهند در جنبه مادی بیشتر پز میدهند نه در جنبه فرهنگ و هویت تاریخی و انقلابی که ما در جنگ چه بودیم ولی در عین حال آن خلأ را از طرُق دیگر هنر مثل سینما جبران کردند. یعنی شما ببینید هنوز جنگ جهانی اول که نزدیک به صد سال از آن دارد میگذرد هنوز دارند فیلم میسازند چه فیلمهایی هنوز دارند میسازند کشورهایی را رفتیم دیدیم، یا نمیدانم کدام دوستان رفتند دیدند در موزه جنگشان دیدم یک میخ توی ویترین گذاشته، گفتم این میخ چیست؟ گفت این میز توی کفش یکی از رزمندهها بوده! میخ توی پوتین او رفته، پایش مجروح شده این را نگه داشتند! حالا راست و دروغ آن معلوم نیست که یک میخ را از کجا برداشتند ولی بالاخره میفهمد این میخ هم اینجا دیگر میخ نیست، این میخ یک میخ نیست این میخ برای کسی که الآن دارد نگاه میکند برای بچههای نسل سوم جنگشان دارد به او پیام میدهد که اگر میخ هم توی پایتان رفت باید بایستید نباید عقب بروید. یک میخ هم اینجا دارد پیام مقاومت میدهد. میخواستم عرض کنم شباهتها و تفاوتها کجاست؟ آیا میشود بین فرهنگ و تمدن مرز واقعی گذاشت یا نمیشود؟ کجا؟ و این مرز چقدر باید پررنگ باشد. اگر ما بتوانیم از طریق ساختمان و معماری به نظرم کمتر بشود ولی میشود، ولی از طریق مجسمههایی که ساخته میشود به نظرم من اقلاً 50- 60تا یادوارههای مجسمهای در یک چنین جاهایی و حتی در سطح شهر، در سطح شهر یک وقت میبینید یک مجسمه سر چهارراه هست که یک جوانی یک پیرزن را روی دوشش گرفته مادرش هست که اگر میخواهد از خیابان او را رد کند خب این هم یک مجسمه است. یک مجسمه دیگر در همین شهر هست که یک عده نشستند دور هم و هرکسی رویش یک طرف است و من فکر کنم که معنای این چیست؟ یک معنای خوب به ذهنم آمد و دو – سهتا معنی بد به ذهنم آمد، بالاخره تکلیفم با این مجسمهها معلوم نشد ولی میخواهم بگویم آن که شما یک مجسمهای که ماشین دائم دارد در خیابان رفت و آمد میکند و شما یک مجسمهای گذاشتید که یک کسی یک پیرزن کور را روی پشتش گرفته، این فقط مجسمه نیست، این یک پیام تربیتی و فرهنگی دارد به جامعه میدهد. یعنی هر وقت من آن را میبینم احساس میکنم این یک امر به معروف است. یک مجسمه اخلاقی است و پیام اخلاقی دارد. حالا فرض کنید در این موزه جنگ یا موزه انقلاب یا در سطح خیابانها و پارکها، طوری که در خیابان و پارکی چیزی نگذاریم مردم آمدند تفریح، مجبورشان کنیم گریه کنند نه، برویم جلوی دادگستری و ادارههای دولتی و شهرداریها هر کدام یک شهید دفن کنید که اینها بفهمند نان خون چه کسی را دارند میخورند و وسط هیئت دولت و توی مجلس و قوه قضائیه بگذار شهید گمنام دفن کن، آنها واجبتر است اینها را ببینند. توی حوزهها هم دفن کنید که بفهمند همه طلبهها و استادهایشان که شماها چقدر مدیون به این بچهها هستند و باید کار کنید، باید در همین حوزه هنر و معماری و شهرسازی باید صدتا کتاب از منظر قرآن و حدیث و عقل و هنر بنویسید. حالا اگر 50جا هر کدام از شما مجسمههایی ساختید که هر کدام از اینها پیامهای معنوی انقلاب و جنگ را منتقل کرد. مثلاً از همین خاطرات، شهید همت رفته پیش امام گفته والفجر 1 یا مقدماتی بوده، به امام گفته که آقا این بچهها 30- 40 نفر در یک کانالی بودند و اینها راه عقب رفتند هم داشتند ولی نرفتند و تا آخرین نفر ایستادند، جلوی همدیگر تا نفر آخر پرپر زدند. بعد میگوید این را که گفتم دیدم چشمان امام پر از اشک شد و گفت والله اینها ملائکهالله هستند. خب شما با همین جمله، میتوانید یک شاهکار هنری در جهان خلق کنید که سمبل بشود. چطور اینها مجسمه آزادی را سمبل کردند، اینها را فرانسویها ساختند برای آمریکاییها بردند به این عنوان که شما به لحاظ جمهوریخواهی در واقع دنبالهرو انقلاب فرانسه هستید. چطور اینها از 4تا مجسمه با تبلیغات و دروغ الگو ساختند؟ همه جا در همه کشورها آزادیها را دارند سرکوب میکنند با کودتا و ترور و شکنجه، ولی باز هم سمبل آزادی هستند! چندتا مجسمه در دنیا هست که بر اثر تبلیغات اینها سمبل شده ولی بالاخره خودش یک چیزی داشته است همینطوری نبوده، همه چیز را که نمیشود سمبل کرد. ما یک شاهکار هنری و مجسمهای یا نقاشی و هم مجسمه، این صحنهای که همّت دارد برای امام میگوید این صحنه را نشان میدهد که چطور اینها راه فرار کردن برایشان باز است و نمیروند تا نفر آخر جلوی هم تکه تکه بشوند اینجا میشود شاهکار آفرید. دوستان آنهایی که جبهه بودید و سنتان اجازه میدهد از این صحنهها بارها و بارها دیدید. ما در یک عملیاتی آن طرف، شرق دجله گیر کردیم، بمباران شیمیایی و شهید و یک به ده، بعد گفتند اینجا خط 40 کیلومتر در خاک عراق سقوط کرده، بعضی از بچهها بروند خب ما این صحنه را دیدیم که 7، 8، 10 نفر آمدم دمِ آب که سوار قایق بشوند قایق کم بود بلم کم بود، به تعدادی نصف بود، این بچهها بدون این که به کسی چیزی بگویند دو سوم بچههایمان 10- 20 نفر بودند اصلاً نایستادند دمِ آب که بحث این بشود که چه کسی سوار شود و چه کسی سوار نشود؟ همین صحنه را چقدر میشود زیبا نشان داد. شما هر کدام در ذهنتان آنهایی که جبهه بودند از این خاطرات زیاد دارید، من توی بدر چهارراه خندق یادم هست که یک بچهای بود اصلاً او را نمیشناختم کی بود؟ پشت خاکریز اصلاً آدم سالم نبود، همه یا شهید یا مجروح یا رفته بودند، 5- 6 نفر بودیم که من خودم آنجا زخمی شدم، من به این بچه ده بار گفتم آقا برو عقب، اگر مجروح بشوی کسی نمیتواند تو را عقب ببرد من هم نمیتوانم تو را ببرم. این چندبار گلوله آر.پی.جی به ما میداد ما میزدیم، دفعه آخر برگشتم به او گفتم که – اصلاً نپرسیدیم که تو از گروهبان و کدام گردان هستی اصلاً او را نمیشناختم – گفتم که اگر ترکش بخوری من نمیتوانم تو را عقب ببرم. برو عقب. برگشت به ما گفت که ما نامرد نیستیم. همین یک جمله. 5 دقیقهای نگذاشت که خمپاره کنار من خورد یک لحظه دیدم ایشان به حالت سجده افتاده، بادگیر سبزی تنش بود، ترکش از پشت به او خورده بود پاره شده بود دیدم از بادگیر دود بیرون میآید و خودش هم یک آر.پی.جی داشت کلاً متلاشی سوخته بود به حالت سجده همینطور افتاده بود عینکش هم شکسته بود که حیف این موبایلهایی که حالا دست همه هست آن زمان نبود که چه صحنههایی را میشد توی این جنگ از همه گرفت. من فقط آمدم او را بوسیدم تکان دادم دیدم سر تیر شهید شده، او را بوسیدم و 7-8 متر عقبتر رفتم چون آنجا را گِرا داشتند. اینقدر از این صحنهها هست که میشود از آنها مجسمهها بسازیم، از این نقاشیها و از این کارها بکنیم. مجسمهای بساز که توی این نشان بدهد که چطوری یک به ده... خدا شاهد است بچه 15- 16 ساله را دیدم که از بس از او خون رفته بود زبانش را نمیتوانست جمع کند رنگش سفید شده بود من به هوای این که دلداری به او بدهم گفتم چیزی نیست تو را عقب میبرند، دیدم این دارد زور میزند که حرف بزند، فکر کردم الان میگوید خب پس کی من را عقب میبرند؟ دیدم دارد میگوید که کی خواست عقب برود؟ که هی داری به من میگویی تو را عقب میبرند؟ کی خواست عقب برود؟ خب چقدر از این صحنهها هست. یک چیزی بساز و طراحی کن که اخلاص این بچهها را نشان بدهد. آن لحظهای که مادر سه- چهارتا بچهاش و دامادش جبهه هستند و او دارد نفر آخر را میفرستد و توی این بدرقهها او را میبوسد، توی این خیابانهای اطراف راه آهن مشهد که پدر و مادرها بدرقه میآمدند این صحنهها را نشان بده. در راه آهن داشتیم سوار قطار میشدیم یکی از دوستان ما بچهاش تازه چندماهه به دنیا آمده بود آن زمان قطارها مثل الآن نبود شیشههایش بالا و پایین میرفت که حتی میشد قاچاقی هم سوار شد الآن دیگر نمیشود این شیشهها بالا پایین میآمد که از توی آن یک آدم رد میشد. خانمش با بچهاش پای قطار آمده بود این داشت خداحافظی میکرد که برود توی کوپه این بچه را گرفت که ببوسد، بچه یک سال هم نداشت، به پدرش چسبیده بود یک دست دست پدر و با یک دست هم ریشهای پدر را چسبیده بود انگار که میدانست که میخواهند او را از پدرش جدا کنند قطار آهسته شروع به رفتن کرد من دیدم این بچه را این نمیخواهد از خودش جدا کند با زور و با فشار از خودش کَند و از پنجره به مادرش داد و بعد هم نشست روی صندلی گریه کرد. عکس خانم و بچهاش توی جیبش، در منطقه، به نظرم روزی 4- 5 بار این عکس را برمیداشت و نگاه میکرد. اینقدر علاقمند بود ولی با وجود این، در عملیات وقتی که گفتند فلانجا آن خاکریز فلان مشکل را دارد و دارد سقوط میکند اولین نفری که از جایش بلند شد این بود. همین آدمی که اینقدر عکس خانم و بچهاش را نگاه میکرد و ماج میکرد اولین نفری که بلند شد و گفت من میروم او بود. گفتند شهید میشوی، گفت من میروم، اول گفت من میروم بعد گفت حالا کجا بروم و چه کار کنم؟ اول نپرسید کجا میرویم که بعد گفت من بروم. بلکه گفت من میروم. خب اینها را یکطوری باید اینجا نشان بدهیم. آن پیرزنی که شهید حاج محمد طاهری نوشته رفتم توی یک روستایی، گفتند برای ارتفاعات غرب قاطر میخواهیم هرکس قاطر داشت آوردند. یک پیرزنی هم یک قاطری داشت گفت آورد آخر صف قاطرها بود تا نوبت به این برسد شهید طاهری میگوید که از دهات کاشمر یا مشهد بوده، بچههای اعضای شورای روستا میروند به این بسیج میگویند که این پیرزن شوهر ندارد زندگیاش همین قاطر است و خرج بچههای را با همین قاطر دارد میدهد. این را از این پیرزن نگیرید. اینها هم که قاطرها را تحویل میگیرند نوبت به پیرزن که میرسد میگویند که دیگر قاطر لازم نیست جبهه دیگر قاطر نمیخواهد و تحویل نمیگیرند. میگفت تا این را به او گفتند پیرزن زیر گریه زد گفت تا نوبت به من رسید برای چی؟ یعنی از ما قبول نمیکنند؟ میگفت گریه کرد و به هیچ وجه نرفت، همانجا ایستاد گریه کرد، التماس کرد که این را باید بگیرید. بعد گفتند که خیلی خب میگیریم به شرط این که پول آن را بگیری. پیرزن میگوید من نیادم به شما تجارت کنم من آمدم با خدا تجارت کنم پول از شما نمیخواهم همینطوری باید ببرید. گفت اینها به سطوح آمدند گفت خیلی خب این را ببر، آنها آن قاطرها را بردند شما برو فردا بیاور. میگوید همسایهاش گفت آن پیرزن آن شب آن قاطر را توی طویله نبرد، بلکه توی اتاقش برد میگفت او را شست، بعد با گلاب اول آب و بعد با گلاب قاطر را شست و به خانهاش آورد توی طویله نبرد. بعد همسایهاش گفت تا صبح با این قاطر گریه کرد و حرف زد گفت داری میروی آنجا باید به این بچهها خدمت کنی، حالا شما این صحنه را نمیخواهید توی این موزه بیاورید؟ چطوری میآورید؟ اینقدر از این صحنهها پشت جبهه و توی جبهه هست. آن مادری که چند سال بعد استخوانهای بچهاش را میآورند و آنطور برخورد میکند. این شهید ستوده در والفجر 8 یکی از مسئولان غواصها بود من از او سؤال کردیم که اگر بچهها گم شدند و آب اینها را آن طرف و اینطرف برد و بعد خط را گم کردیم بچهها برگردند؟ یا جلو بیایند؟ گفت ببینند هرجا دهانه آتش و تیربار هست مستقیم طرف دهانه آتش بروید همانجا دشمن است. ایشان شهید شد و بعد از جنگ استخوانهایش را آوردند در معراج، مادرزنش – نمیدانم دوستانش بودند یا نه- مادرزنش استخوان این جمجمه را میبوسید و میگوید این دامادم نیست این پسر و همه چیز ماست. همهتان این چیزها را دیدید و داشتید من خودم وقتی خبر شهادت و مفقود شدن اخویام را در کربلای 4، که من خودم مجروح شدم و ایشان شهید شدند و من بیمارستان بودم بعد از این که بعد از چند وقت آمدم به مادرم گفتم، هی مقدمه چیدم و بعد از چند وقت گفتم دیگر حمید برنمیگردد و جنازهاش هم برنمیگردد، حالا چون مادرم سکته مغزی کرده بود و بخشی از بدنش فلج بود گفتم الآن این را بگوییم آماده بودیم که ماشین و اورژانس بیاوریم مادر را بیمارستان ببریم! رنگش پرید ولی دیدم ساکت ماند سرش را پایین انداخت و بعد سرش را بالا آورد و گفت فدای سر خمینی. خب اینها را ما باید چطوری نشان بدهیم؟ یکی از فامیلهای ما سهتا پسر و دامادش با هم شهید شدند غفوری شعرباف، که دوتا پسر و دامادش این سهتا در کربلای 4 و 5 شهید شدند، هفتم آن یکی جنازه آن یکی آمد، چهلم آن یکی، جنازه آن یکی دیگر این آمد، و این پدر و مادر – که هر دویشان مرحوم شدند خدا رحمتشان کند – محکم ایستاده بودند. اینها در کدام جنگ دنیا بوده؟ من فکر میکنم در هیچ جنگ دنیا این صحنهها نبوده؛ فداکاری بوده ولی اینطوری نبوده. باید 5تا مجسمه در این حوزه و موضوع ساخته بشود که هرکس میبیند دوست و دشمن، یک کمی از این صحنهها و بوی اینها به مشامش بخورد، ببیند اینها چه کسانی بودند و چه کار کردند. آن رزمندهای که در خاکریز است سقوط کرده، تیربار و آر.پی.جی هر 5 متر و 10 متر میگذاشت، کنار خاکریز که ما و خود من این صحنه را دیدم که 40تا شهید افتادند یا مجروحهایی که دست و پا قطع شده و شکمپاره افتادند؛ دود باروت و خون به دیوار است و جنازههای دشمن هم ریخته،آتش قطع نمیشود و ما دیدیم کسی را که آر.پی.جی اینجا گذاشته و ده متر آنطرفتر یک تیربار و ده متر آن طرفتر یک تیربار گذاشته خودش میدوید این طرف را میزد باز میدوید آن طرف آن را میزد که آنهایی که آن تکتیراندازهای دشمن و آن خشایارهایش که زیر پوشش آن طرف بودند اینها فکر کنند که هنوز پشت خاکریز کسی هست در حالی که دیگر کسی نبود. هیچ کس کار این فرد را جز خدا ندید. این را نباید نشان داد؟ اینها مگر در دنیا نظیر دارد؟ بچههای غواص کربلای 4 که خواستند وارد هور و خیّن و باتلاق و نیزارها بشوند ده دقیقه و یک ربع به سجده رفتند بعد بعضیهایشان حنا بسته بودند بعد ستون اینها وارد هور میشد میگفت اللهم لک لبیک، لبیک لاشریک لک لبیک، رفت و پشت نیها پیچید و رفت، این را نمیخواهید نشان بدهید؟ ده- بیستتا مفهوم اخلاقی و انقلابی را گزینش کنید، در قالب 60تا انواع مجسمه اینها را نشان بدهید. 10تا خصلت. توی یک عملیات دیدم که یک بچه دهاتی پشت پیراهنش نوشته، بچهها گاهی آیه و حدیث مینوشتند و گاهی هم مینوشتند ورود هرگونه تیر و ترکش ممنوع! این پشت پیراهنش نوشته بود که انقلاب اسلامی پشت مرزها منتظر ویزا نمیماند. چه زمانی؟ سال 62 در خیبر. همین را باید نشان داد این انقلاب از اول جهانی بود. بعد همین الگوها لبنان رفت، بعد همین الگوها غزه رفت. بعد جهان عرب دید که اعرابی که 60 سال است جلوی اسرائیل و غرب ذلیل هستند و شکست میخورند چطوری به دست چند هزار جوان با این الگو پیروز شد؟ اسرائیل برای اولین بار در عمرش شکست واقعی خورد، پشت در پشت و پی در پی. تمام این بیداری اسلامی یا عربی در کشورهای عربی، من اثبات میکنم یک) بخاطر دیدن پیروزیهای حزبالله و جهاد و حماس بر اسرائیل بود. و دو) این که دیدن انقلاب اسلامی در ایران تشکیل شد نظامسازی کرد، شروع به تمدنسازی کرده است. و بعد در رشتههای مختلف علمی با تمام این تحریمها در 7- 8تا کشور شده، جزو کشورهای اول جهان، ماهواره به فضا میفرستد، دارد برنامهریزی میکند که آدم به فضا بفرستد و بالاخره به کار شروع کرده است. همین که الآن شما اینجا مینشینید و بحث میکنید، ما در برابر صدها کتابی که در حوزه معماری و شهرسازی غربیها نوشتند با توجه به همین جزئیات منتهی با مبانی خودشان، خب ما باید معادل اینها چیزهایی با توجه به مبانی خودمان بنویسیم.
یک شاخص، موزه جنگ که میسازید وقتی که تمام شد یعنی مردم از اینجا داخل میشوند و دو ساعت بعد بیرون میروند، یک بخشی فیلم دیدند، یک بخشی مجسمه دیدند، یک بخشی سروصدا و بازی رنگ و نور دیدند، همه اینها را دیدند، وقتی که بیرون آمدند از آنها 5تا سؤال بکنید، که بالاخره این جنگ نهایتاً به ضرر ما بود یا به نفع؟ امام(ره) گفت این جنگ نعمت بود که بعضیها گفتند بله اینها جنگ را هم نعمت میدانند! اینقدر شعار نداشت که امام آن آدمکشیها را نعمت نمیگوید او سختیها را که نمیگوید، یک وقت امام(ره) گفت اگر محصول این جنگی که بر ما تحمیل کردند ما جنگی نخواستیم بر ما تحمیل کردند ما دفاع کردیم، مسلمان نباشی هر انسان باشرفی باشی از خودت دفاع میکنی حتی وقتی طرف بیرون میرود. چون بعضیها میگویند چرا از خرمشهر به بعد ولش نکردید؟ اولاً کی گفت ول کن؟ چه کسی آمد پیشنهاد صلح داد؟ اصلاً پیشنهاد صلح واقعی تا آخرش در کار نبود، همینطوری با زبان دو – سه نفر سخنرانی میکردند با چه ضمانتی؟ این مثل این که یک شبی امشب توی خانه شما بریزد بزند لت و پار کند، توهین به ناموست بکند، خانهات را آتش بزند، غارت کند، دست و پایشان را بشکند، بچهات را بکشد بعد شما با او درگیر شوی، از خانه بیرونش کنی بعد او بگوید خیلی خب دیگر صلح! شما دیگر او را ول میکنی؟ اصلاً اگر او را ول کنی شرف داری؟ دین داری؟ این باید مجازات بشود که تو که بودی آمدی چه کار کردی؟ آمدی 11 کیلومتر را گرفتی، صدها شهر و روستا را نابود کردی، صدها هزار آدم را بیچاره کردی، این همه بچه یتیم کردی، این همه آدم کشتی و این همه خراب کردی. حالا صلح؟ یعنی چه اینهایی که میگویند خرمشهر باید تمامش میکردید؟ به چه دلیلی؟ به چه ضمانتی؟ با کدام حجت شرعی و عقلی؟ آن هم این دیوانهای که تازه جنگ با ما که تمام شد تازه سراغ کویت رفت، امام(ره) آن موقع پیشبینی کرد و همان موقع گفت که یادتان باشد این دیوانه بعد سراغ خود شماها که دارید هزینه جنگ او را میدهید بعد سراغ خود شماها خواهد آمد! باید یک جوری باشد که در این موزه هم تاریخ جنگ بیاید، یعنی یک کسی که این جنگ را ندیده بفهمد از سال 59 بلکه قبل از آن به این شکلها شروع شد و در چه شرایطی بود؟ و در چه شرایطی چه شد؟ سلاح شیمیایی دشمن استفاده کرد ما نکردیم، چندجاا را اینها انجام دادند امام تا سال 62 نگذاشت بعد هم دو- سهتا شرط گذاشت که خیلی جالب بود، گفته بود هرجا را میخواهید بزنید از قبل باید اعلام کنید! خب این چطور جنگی است؟ دوم این که گفته بود توی شهرها نزنید فقط توی پایگاهها بزنید از قبل هم باید اعلام کنید، سوم هم به حدی که ضرورت شد، چون اینها گفتند اگر ما نزنیم، چون اینها دارند همینطور شهرهای ما را میزنند ما باید چندتا بزنیم که بفهمند ما هم میزنیم شاید کم کنند و دست بردارند خب این شرط را باید در این موزه نشان بدهید. آن طرف با بمب شیمیایی، تجاوز به ناموس مردم. یکی هم قضیه اسارتگاهها و اسرا. ما دو- سهتا رفقایی که از سنشان از ما کمتر بود با هم در عملیات بودیم مثلاً او شهید شد آزاده بود، بعد که آمد دیدن او رفتم دیدم موهایش سفید شده، و انواع بیماریهای جسمانی گرفته بود، لاغر. خب اینها را باید نشان بدهید که اینها با اسرای ما چه کار کردند ولی ما با اسرای اینها چه کار کردیم؟ اسرایشان پروار شدند، باید این را نشان بدهید. صحنهای که جانباز بودند پایشان قطع بود و خبرنگار هندی مصاحبه کرد تا نشست او گفت این زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است، بهترین زینت زن حفظ حجاب است. مجبورش کرد، یک بچه نابالغ، در اسارت، خبرنگار را که برود روسری سرش کند و بیاید سؤال کند. و آن یکی دیگر جالبتر بود به آن یکی دیگر گفت که – نمیدانم آنهایی که سنشان کمتر است این فیلم را دیدند یا نه؟ حتماً ببینید- 5- 6تا هست این بچههای کم سن را جمع کرده بودند این بچههایی که دست یا پایشان قطع بود و جانباز و اسیر بودند که میخواستند مصاحبه کنند که مثلاً خمینی دارد به زور تو را به جبهه میفرستد بینید که اینها را چه کار کردند! بعد این زن خبرنگار آمد از این بچه که نابالغ بود پرسید - حالا بالای سرش هم بعثیها با اسلحه ایستادند – از او میپرسد که تو الآن باید خانهتان بازی میکردی ولی اینجا آمدی، آقای خمینی شماها را جبهه آورده، حالا پیشنهاد صلح میکنند آقای خمینی قبول نمیکند، نظر شما چیست؟ این بچه گفت که او امام من است – حالا بچهای که پایش قطع است – گفت او امام من است هرچه او بگوید درست است بگوید صلح، صلح. بگوید جنگ، جنگ. بعد خبرنگار گفت شما صلح نمیخواهی که پیش مامانت برگردی؟ گفت نه. ما پیروزی حق بر علیه باطل را میخواهیم. بعد ترکیب زیبایی معنوی و زیبایی فرماتیو و زیبایی فرم و محتوا. ببینید قرآن میفرماید: «...اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ...» (حجرات/ 7)؛ خیلی تعبیر زیبایی است. خداوند ایمان را در قلب ما محبوب میکند یک کاری میکند که ما ایمان را دوست داشته باشیم نه که این بر تو تحمیل باشد. آنهایی که مزه ایمان را میچشند، قرآن میفرماید آنهایی از شما که تجربه میکنید که این ایمان تحمیل بر شما نیست بلکه این ایمان عشق شماست، توی سرت بزنند و بیرونت کنند خودت نمیروی حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ؛ خدا یک کاری کرد که شما به ایمان عشق بورزی وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ؛ و ایمان را در قلبهایتان تزئین میکند. ببینید این مفهوم تزئین، یعنی هنر.
آن چیزی هنر است که بیشتر تحبیب و تزئین کند. منتهی یک وقتی ایمان به خدا را تحبیب و تزئین میکنی، این هنر الهی و اسلامی میشود. یک وقتی بیایمانی، بیتقوایی، دزدی، اینها را برمیدارید و تحبیب میکنی. مثل این همه فیلمهایی که دارد ساخته میشود قهرمان آن زناکار قاتل است، چقدر از این فیلمها هست وقتی مینشینیم میبینیم مدام میگوییم خدایا انشاءالله بزنه ولی نگیرنش. همین فیلمهایی که میبینیم ما سمپاتی به قهرمانش داریم. من که این فیلمها را میبینم مدام ناراحت این هستم که خدای نکرده پلیس نیاید این را بگیرد، 7- 8 نفر دیگر را هم بکشد انشاءالله قسر در برود! خب این فیلم، ضد قهرمان را قهرمان میکند. یکی از این بچههایی که اول حزباللهی درمیآورد بعد شروع کرد فیلمهای ضد اصل دین، سکس، و... ساخت، چون بعضیها با عقده حزباالهی میشوند و باز با عقده دوباره ضد انقلابی میشوند هر دویش عقده است، هم وقتی انقلابی هستند عقده دارند و هم وقتی ضد انقلاب میشوند عقدهااند، هیچ کدام انتخاب نیست هر دوطرف تند و افراطی هستند. وقتی فیلم نوشت تا سهتا اپیزود که یک فیلم با زنش و ناموسش با یکی دیگر روی هم میریزند، در یک اپیزود میخواهد هر دویشان را بکشد، در یک اپیزود خودش را جای او میگذارد و میگوید خب من هم اگر جای این بودم این چه کار غیر اخلاقی است! یعنی اخلاق نسبی است، و این مفاهیم جبری هستند. اپیزود آخر این است که سوییچ را به فاسق زن و خانمش میدهد سوئیچ را به این دوتا میدهد و میگوید بروید با ماشین من حال کنید! و این خیلی هم انسان است. یعنی مفهوم اخلاق را نسبی کردن، سه اپیزود کردن یعنی در موقعیت جبر قرار بگیری اخلاق یک معنای دیگر پیدا میکند. خب این هم ظاهرش هنر و سینماست که به مفاهیم اخلاقی هم پرداخته، ولی صددرصد ضد اخلاق است.
مجسمه سربازان در جنگ را دو جور میشود نشان داد: یک مجسمه صحنه را طوری نشان میدهد که هنری است ولی کاملاً مادی است. یعنی از روی اینها میفهمی که یک جنگ مادی است. یک وقت همین حالت را نشان میدهید که ظاهرش همان حالت است یکی تیر خورده، یکی خسته است، یکی افتاده است، ولی واقعاً هم دوجور جنگ است. خب شوخیاش هم همین چیزها بود. من یادم میآید یک عملیاتی داشتیم ما رفتیم جلو یک راه باریکهای بود آنهایی که زخمی بودند داشتند با شهدا عقب میآورود که ما بهم خوردیم، یک مسیر کوچکی هم بود که دو طرف بسته بود این ماشین شهدا از کنار ماها داشت میرفت ماها هم داشتیم تازه میرفتیم، خب این صحنه را هم نباید قانوناً بگذارند اینهایی که تازه میروند ببینند کله ترکیده، شکم پاره شده، دست قطع شده، شهدا روی هم توی ماشین هستند از آن طرف هم مجروحها دارند ناله میکنند، حتی اگر بشود شوخیهای جنگ را یک طوری در این قضایا نشان داد و میشود شوخیهای جنگ را نشان داد. دور این ماشین شهدا که آمد از وسط ما رد شود نگاه کردیم دیدیم یک صحنه عجیب و غریبی است الآن توی ذهن همه میآید که فردا هم همینطوری ما را عقب میآورند گفت برای سلامتی ارواح شهدا صلوات بفرست. برای سلامتی ارواح! یک وقت بدن را در مجسمه و نقاشی و فیلم نشان میدهید ولی بدن ابزار است، واسطه است، مجسمه میسازید، بدنش که دیده میشود ولی به یک معنایی منتقل میشود. یک وقت بدن اصالت پیدا میکند این دو جور مجسمهسازی است. هنرهای تجسمی به این تفاوت توجه کنند، میشود بدنپرستی، این ماتریالیست است، هر دو، دوتا مجسمه میسازند هر دو بدن را نشان میدهند ولی دو جور نشان میدهید. مثل ورزش است. ببینید الآن ما دو جور ورزش داریم یکی میگوید که ورزش از ارزش جذاست ورزش نماد تنپرستی است، اسم آن را وطنپرستی میگذارد ولی تنپرستی است نه وطنپرستی. وطنپرستی هم که اصلاً معنا ندارد، وطنپرستی یعنی چی؟! پرستش مخصوص خداست. بعد همین المپیک ورزشی، شما میدانید این المپیک ورزش رزمی ارتش یونان و روم بود که اینها در پادگانهایشان ورزش رزمی میکردند بعد همینها مسابقات جهانی شد، مثلاً پرتاب نیزه، دو، بعد اینها را ورزشهای جهانی کردند و ارزشهای خودشان را جهانی کردند با این که ورزش جهانی است اما ارزشی که با ورزش است ارزشهای یونانی فرق میکند، یونان یک فرهنگ مشرکانه است، خدایان دارد، بخشی از مناسک این مشعلی که دستشان میگیرند و میدوند، بخشی از آن مربوط به مناسک بتپرستی است آن مشعل و آن آتش، مفهوم فرهنگی دارد، ولی شما چون آنها در این 70- 80 سال راه انداختند و آنها گفتمان حاکم بر جهان بعد از جنگ جهانی اول و دوم شدند، اینها را ارزشهای جهانی کردند و ارزشهای زورخانهای ما چیست؟ اینها هم ارزشهای رزمی بوده است. کبّاده چیست؟ آن گُرز چیست که برمیدارند؟ دَمْبَل، آن گرز است، آن را هم که برمیدارند تیروکمان است، آن چیزهایی که هم بلن میکنند – چون اسمهایشان را نمیدانم همهشان یک اسم دارند و آن هم چیز است! – آن چیزها هم سپر است، رجزخوانی، یعنی دقیقاً ورزشهای عملیاتی، جهادی و جنگی و رزمی ما بوده که این ورزش باستانی شده است المپیک هم همین بوده، البته بخشی از آنها، که بعدها ورزشهای بیشتری آمد، بخشی از اینها ورزشهای پادگانهای جنگی ارتش روم و یونان بوده، این طرف هم پادگانهای ارتش یونان بوده، آنها ارزشهای خودشان را در این 70- 80 سال جهانی کردند. ما زورخانههایمان هم دارد بسته میشود. هنر این کار را میکند. آن با هنر و رسانه این کار را کرد، که البته پول و زور هم دخالت داشت. بدنپرستی میشود هنری که، یعنی شما میتوانید موزه جنگ را بسازید ولی هرکس بیرون میآید متنفر بشود از این که، خدا رحم کرد ما نبودیم وگرنه این 8 سال، چه 8 سال نکتبی بوده! یک وقت هم وقتی بیرون میآید با خودش بگوید عجب دورانی بوده «یا لیتَنا کُنّا معکم» کاش ما هم آن دوران بودیم.
یک نکته دیگر را توجه کنید: جنگ؛ زشتترین و پلیدترین حادثه جهان است. ما از جنگ چیزی پلیدتر در دنیا نداریم. جنگ چیست؟ وحشیگری. انسان، انسان را میکشد! کسی را هم که میزند نمیشناسد. انسان، انسان را میکشد، هرکس از هر طرف کشته بشود یک خانواده متلاشی میشود. یک عدهای مجروح میشوند و تا آخر عمر درد میکشند. چقدر زنان بیوه میشوند، بچهها یتیم میشوند، چقدر شهرها و خانهها خراب میشوند، کجای جنگ خوب است؟ جنگ؛ زشتترین پدیده بشری است، اسلام ضد جنگترین مکتب در عالم است. میگوید یک نفر را در عالم بیگناه بکشی انگار که 70 میلیارد آدم و کل بشریت را کشتهای. پس کجای جنگ است که زیبا میشود؟ آن بُعد الهی، کسانی که در این جنگ مظلوم هستند و دارند از حق دفاع میکنند. او باز زیباترین صحنههای جهن میشود. یعنی جنگ هم زشتترین و هم زیباترین است.
عاشورا زشتترین روز تاریخ بشر است از آن بُعد جنایاتی که آنها کردند. عاشورا زیباترین روز تاریخ است از بُعد این کرامتهایی که این طرف نشان داد. زشتترین روز تاریخ است که وقتی حضرت زینب(س) این صحنه را دید تا چند سال بعد که بود تا آخر عمرش دیگر نتواست آرام بگیرد کسی دیگر خنده حضرت زینب(س) را ندید، اینقدر کربلا زشت بود. اینقدر عاشورا زشت بود. ولی از یک بُعد دیگر، اینقدر زیبا بود که گفت «ما رأیت الآ جمیلا» من جز زیبایی هیچی ندیدم. ما باید در این صحنهها نشان بدهیم بُعد زشت جنگ را هم نشان بدهیم و بگوییم چه کسی عامل آن بود؟ 8 سال جنایت بود. هنوز ما بچههایی داریم که بعد از 27- 28 سال – البته بچه که نیستند ما پیر هم که میشویم باز به هم بچهها میگوییم – بعد از 28 سال یک نفس راحت نکشیده! 26 سال است روی تخت افتاده، شنیدن آن آسان است. من الآن یک هفته مریض میشوم توی اتاق میخوابم با همه دعوا دارم! و ی اینطوری 28 سال روی تخت خوابیده؟ وقتی مسئله بدنپرستی وارد هنر شد حالا ریشهاش هند بود یا هرجا، وارد مسیحیت و غرب شد و بعد هم از آن طریق وارد کشورهای دنیا شد توجه ندارند تو در خانهای که میسازی این خانه در جهت اخلاق یا ضد اخلاق کمک میکند. میشود معماری خانه طوری باشد که به صله ارحام کمک کند مهمان خانهات بیاید یا طوری باشد که تو اصلاً در آن خانه مهمان دعوت نکنی. پس معماری در صلحه رحم تأثیر میگذارد. دئر همه چیز، احکام، اخلاق، همه جا، منتهی این تأثیر کم و زیاد است. یک عاملی که چهره انسان خلیفهالله را تباه کرد، انسان مادی را، ریشههای الهیاش را قطع کرد، وحدت و سلسله مراتب معرفت را نفی کرد، جنبههای شهودی سنّت هنری و معماری و... و غروب کرد، افول کرد، علوم طبیعی را هم از معنا و مفاد باطنی تهی کرد، وارد یک شهر که میشوید از نوع خانهها و طراحی و معماری، لاأدریگری و شکاکیّت میبارد که این مردم به هیچ چیز ایمان ندارند از مجسمهها در میادین و شهرهایشان پیداست از ساختمانهایشان و از ویترین مغازههایشان پیداست، خانهای که حریم خصوصی ندارد این یک فرهنگی است. خانهای هم که همهاش حریم خصوصی است، دژ است، آن هم یک معنایی دارد، آن هم هفتتوی است، آن هم معنیاش این است که این جامعه به هم اعتماد ندارند و با هم رابطهای ندارند یعنی اگر یک کسی فیلسوفانه وارد هر شهری حتی وارد یک خانه بشود از روی چینش وسایل خانه میتواند اخلاق آن خانه را بشناسد. بفهمد که اینها چه اخلاقهایی دارند، این همه تأثیر دارد. شکاکیت و لاأدریگری، تنفر از حکمت در شکل مسیحی و غیر مسیحی آن یک طرف، اما در یک هنری معرفت مبتنی بر یقین را میبینید. در یک هنری میگویند وجود کلی فقط یک مفهوم ذهنی است، پرتوهای وحدتآفرین و تقدّسبخش را نمیبیند، در یک منظر، انسان خلیفهالله مخدوش میشود و اگر از عقلانیت هم حرف میزنند عقلانیت را مادی و سکولاریزه میکنند. تفکّر معنوی را قشری میکنند به جای این که تجسّمی کنند قشری میکنند جهانشناسی را دنیوی و انسان مادی را با ظاهر مسیحی ارائه میکنند. در رنسانس جایگاه هنر از آسمان مجرّدات به زمین تنزّل کرد.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته
هشتگهای موضوعی